همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

169.



پیش دانشگاهی بودم که از صفحه تبلیغات مجله خانواده سبز (که اون روزها از شماره اولش رو آرشیو کرده بودم و یکی از بزرگترین سرگرمی هام خریدن و خوندنش بود) باهاش آشنا شدم. برام عجیب بود که یه جعبه چه تاثیری می تونه توی حافظه داشته باشه و همیشه پیگیر تبلیغاتش بودم تا هر بار چیز تازه ای ازش در مورد جعبه G5 دربیارم.

اون سال اولین باری بود که اجازه پیدا کردیم با خواهرک تنهایی بریم نمایشگاه کتاب. اونجا با دیدن غرفه اختصاصی G5 و آقای مالکی توی غرفه اش کلی تعجب کردم. مثل همیشه پول زیادی همراه نداشتم ولی وضع خواهرک طبق معمول از من بهتر بود -راستش رو بخواهید هنوز هم نمی دونم چرا وضع اون فسقلی همیشه از من بهتر بود من ولخرج بودم یا اون به خاطر ته تغاری بودنش همیشه از بابایی بیشتر پول می گرفت؟؟؟- خلاصه که مثل همیشه با زبان نرم شروع کردم و انقدر از محاسن همین جعبه فسقلی که خودم هم به محاسنش ایمان نداشتم گفتم تا هم خودم باورم شد و هم خواهرک برای خریدش دست به جیب شد و ما با یک جعبه G5 از همان ها که عکسش را می بینید والبته قرمزرنگ آن به خانه برگشتیم.

از آن روز تقریبا تا همین امسال که من تصمیم به درس خواندن گرفتم استفاده چندانی از این جعبه بیچاره نشد (خواهرک چند روزی قبل کنکور برای لغات عربی و زبانش از آن استفاده کرد همین).

امسال بعد از دیدن حجم لغات اختصاصی روانشناسی که باید آن را حفظ می کردم جعبه را از خواهرک گرفتم و حدود 1000کلمه زبان را با آن حفظ کردم و کلی از آن لذت بردم. تا دو هفته پیش و قبل از آزمون اول (همان که گفتم به خاطر دلخوریی که یکی از نزدیکترینهام برام به وجود آورد نتیجه دلخواه نگرفتم) همان روز خواهرک که او هم سر یک سوء تفاهم از من دلگیر بود به عادت بچه گی که هر چه را می بخشید با اولین دلخوری پس می گرفت جعبه را از من گرفت و ... (این جمله فقط برای حرص دادن خواهرک بود و هیچ ارزش دیگری ندارد :)))

هم خودم روی هوا ماندم هم فیش هایی که نوشته بودم و هر کدام در یک خانه جعبه بود و جای مشخص خود را داشت. از آنجا که دیگه به این روش درس خواندن عادت کرده بودم هفته پیش به نمایندگی موسسه G5مراجعه کردم و حاصلش شد یک جعبه جی 5، مقداری جی برگ خام، یک کیف همراه یا همان کمراه  و سی دی و دفترچه آموزشی. و نکته جالب اینجاست که من تا به حال نحوه استفاده ام از این جعبه بیچاره اشتباه بوده و تازه فهمیدم. الان منم و بیشتر کتابهایی که به جی برگ تبدیل شده اند و می روند برای ثبت در حافظه درازمدتم به کمک فقط یک جعبه.


پانوشت:

بفرما خواهرجان. خودت گفتی هر روز منتظر بودی در مورد اون دلخوری چیزی بنویسم تا بیایی با یه کامنت تند و تیز جواب بدی. بیا حداقل بلکه اینجوری یه کامنت از تو داشته باشم تو خونه مجازیم!

پانوشت2:

خونه تمیز میشه همه جا برق می زنه رنگ به زندگی برمی گرده انگار. هوای زندگی تمیز میشه انگار تازه میشه نفس کشید انگار...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد