همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

171.


دلم عجیب شور می زد امروز!

همسر رو راهی کردم اما هر چه کردم خواب به چشمم نیامد که هیچ. تمام سرم هم پر شده بود از افکار ناجوری که هیچ جوره نمی تونستم ازشون رها بشم.

الان بهترم بعد خوندن هزارباره آیه الکرسی نشستم اینجا پای پی سی و خودم رو با وبلاگ خوندن مشغول کردم و حالم بهتر شد اما حس خیلی بدی داشتم تا به حال تجربه نکرده بودمش امیدوارم دیگه هم تجربه اش نکنم.

موندم اونایی که همیشه با دلشوره زندگی می کنند چه جوری زنده اند؟ یه نمونه اش عمه خودم همه عمرش دلشوره داشته از دلشوره برای نزدیکترین شخص زندگیش تا دلشوره برای یه همسایه بیگانه. این که تا الان زنده است عجیبه! چون من اگر یکی دو بار دیگه این حس رو تجربه کنم قطعا یا دیوانه میشم و یا از دست می رم!!



پانوشت:

زهرای عزیز من برنامه ام رو جوری تنظیم کردم که ساعتهایی که بچه ها خوابند حالا گاهی صبح زود گاهی بعد از نیمه شب درس می خونم و ساعاتی که بچه ها بیدارن به کارهای خونه ام می رسم. اینجوری روزی بین 5-7ساعت رو پر می کنم. 

پانوشت2:

عزدارایهاتون قبول دوستای خوبم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد