همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

173.


هر پاییز و با شروع سرما بافتنی بافتن برای من یک کار مشتبه بود که باید انجام میشد. شبهای بلند پاییز و زمستان بدون بافتنی احساس کمبود می کردم فرقی هم نمی کرد برای که می بافتم گرچه اولین ها همیشه سهم همسر بود اولین کلاه، اولین شال گردن، اولین ژیله که همه و همه دانه به دانه اش با ذکر صلوات عجین بود برای همسر بود. می بافتم و لذتش را می بردم.

سال بعدش موقع بافتنی برای سلامتی دخترکی که در شکم داشتم صلوات می فرستادم و ذکر می گفتم و برایش می بافتم از شال و کلاه گرفته تا دامن و سوئیشرت.

سال بعدترش و بعدترش هم که دخترها دوتا شدند و بافتنی های من فقط بچه گانه بود و دخترانه.

سال گذشته اما کمی به خودم فکر کردم و یک سارافون زیبا برای خودم بافتم و بعد هم به سفارش برادربزرگه دو ژیله ستِ هم برای او و دردانه پسرش و در نهایت هم که کار به گل کردن حسادت همسری رسید یک سوئیشرت درست و درمان که عکسش را قبلا گذاشتم برای او.

امسال از آغازین روز پاییز فقط و فقط نگاه پر حسرتم به سبد چوبی کامواها و میل هایم بود و ناراحت از این که به جبر امسال را باید با کلاه و شال آماده برای دخترها سر کنم و فقط و فقط اگر ذره وقتی بعد از کارهای خانه برایم ماند شیرجه بزنم روی کتابها و غرق شوم در محتوایشان که الحق از نظرم دلچسب می باشند.

پنجشنبه که با سوز و سرمای زمستانی پاییز مواجه شدم و مجبور شدم دخترک را با کاپشن صورتی و کلاه توسی به کلاس زبان ببرم کلی به خودم بد و بیراه گفتم که چرا زودتر از این به فکر خرید شال و کلاه نیفتاده ام و این شد که با همسر راهی نزدیکترین بازار شدیم که دیدیم ای دل غافل قیمت ها وحشتناک!!! یعنی اگر بخواهم برای هر کدام از دخترها هم شال و کلاه بخرم و هم دستکش کم کم باید 60هزارتومان ناقابل هزینه کنم (که البته این قیمت در تهران از 100هزارتومان هم بالا می زند و 60تومان قیمت دستفروش های کرج است). من هم که اسکروچ... اصلا هم اهل پول زور دادن نیستم. این شد که با خودم گفتم چه کاریه امسال هم می بافم شال که دارند کلاه هم که یه نصفه روز بیشتر وقت نمی گیره.

پس دست به میل شدم و کلاه دختربزرگه الان آماده و جلوی چشمامه تا یه روز دیگه که بشینم و برای کوچیکه هم یکی ببافم البته اگر اجازه بدهد به چند روز برسد چون از حالا ذکر "پس برای من کی می بافی؟؟" رو شروع کرده.

اینا رو گفتم که بگم دارم می خونمتون اما یواش یواش. چون تا همین الان گیر میل و کاموا بودم.


پانوشت: آزمون سوم رو بدجوری گند زدم. الان یک کمی دپرسم اما هنوز ناامید نشدم. همچنان نیازمند دعاهایتان هستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد