همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

181.


الان حس اون مادری رو دارم که برا پسرش رفته خواستگاری بعد خونواده دختره زنگ زدند جواب منفی دادند بعد این هم نشسته یه گوشه و مات و مبهوت به گوشی تلفن که توی دستش مونده نگاه می کنه و میگه: جز جیگر بزنه دختره! اصلا مالیم نبود انگار برا پسر من دختر قحطه و ...

بعد داستان واسطه شدن من و همسر برای خواستگاری از دختردایی همسر برای برادر همسر امروز زندایی همسر (چه همسر همسری شد!!:))) )زنگ زده و میگه: دخترمون گفدِس نیمیخواد ازدواج کنه!! گفتس میخواد درس بوخونِد!!!

بعد من از چی حرص می خورم؟؟؟ از این که بعد 4سال که برادر همسر داشت یواش یواش این عشق یک طرفه اش رو فراموش می کرد و به ازدواج رضایت می داد سه هفته پیش خود دختره اس ام اس داد بهش که من راضیم تو خونواده ام رو راضی کن!!!

بعد حالا مامانش میگه ما گفتیم ما راضی هستیم خودش گفته نمیخوام!!!

اینجاست که میگن: دم خروس رو باور کنم یا قسم حضرت عباس رو؟؟؟؟؟



پی نوشت: یلداتون مبارک!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد