همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

همه اطرافیان من!

"روزنوشت های یک مادر"

208.

ه قول دخترک تولد عیدتون مبارک!!!

بالاخره با وجود همه تلاش های من برای نگه داشتن عقربه های ساعت سال 92 هم تمام شد خیلی کلیشه ایه اگر بگم انگار همین دیروز بود که تحویل 92 رو جشن گرفتیم اما واقعا انگار همین دیروز بود!

دو روز پیش بعد از پست اون مطلب آخر خیلی غمگین بودم و دیدم اینجوری نمیشه که سال تحویل شه دیدم باز مثل همیشه باید از حربه فراموشی استفاده کنم و برای بهتر شدن حالم برای خودم شستن سرویس ها رو تجویز کردم؛ خب چرا می خندید؟؟ فقط کار با آب حال من رو خوب می کنه و اون روز هم تنها کاری که داشتم همین شستن سرویس ها بود که دو ساعت تمام کار با آب رو می طلبید؛ تازه مگه میشه سرویس ها رو بشوری و حمام لازم نشی و قضیه اینجا بود که اون روز فشار آب کم بود و آب گرم نمیشد و من مجبور شدم با آب سرد دوش بگیرم (آیکون های های گریه)

بعد هم مجبور شدم دو ساعتی زیر پتو سر کنم تا کمی گرم بشم و در همین راستا با همسر تماس گرفتم و سفارش غذای بیرون دادم و تخت گرفتم خوابیدم. بعد هم که اوشون اومدن و شام رو زدیم به بدن برای خرید وسایل هفت سین راهی خیابان شدم و چه لذتی داشت اون شب خیابان گردی. دقیقا یک ساعت و نیم تمام راه رفتم و شور و هیجان مردم رو دیدم و این حالم رو خیلی خوب کرد.

و شاید متعاقب همین حال خوش بود که دیروز با مامان تماس گرفتم و وقتی فهمیدم نمیخواد هفت سین بندازه و حدس زدم میخواد سال تحویل خونه رو غمکده کنه ازشون خواستم برای تحویل سال به خونه ما بیان و برای محکم کاری با پدر و مادر همسر هم هماهنگ کردم که بابام اینا میان دنبالتون سال تحویل دور هم باشیم و بعد به بابام زنگ زدم و هر گونه راه فرار رو براشون بستم با گفتن این جمله که باید پدر و مادر همسر رو هم با خودتون بیارید!

اینه که یک روز تمام بدو بدوی من شروع شد خانه تمیز بود فقط مرتب کردن می خواست سفره هفت سینم را پهن کردم و همسر را فرستادم برای خرید گشنیز برای داخل شکم قزل آلای شکم پر. خب فکر می کنید همسر با چی برگشت؟؟؟ با حدود 4کیلو سبزی پلو و یک دسته گشنیز پاک نشده فقط می خواستم گریه کنم اما به خودم قول داده بودم دختر خوبی باشم و غم به دلم راه ندم نشستم و بر سر زنان اون همه سبزی رو هول هول پاک کردم و ضدعفونی کردم و چون دیگه وقتی برای خرد کردنش نداشتم همسر رو فرستادم هر جور شده بده یکی از این مغازه های سبزی آماده فروشی برامون خرد کنند.

تا لحظه تحویل سال هم داشتم ماهی می پیچیدم نشون به اون نشون که لحظه تحویل سال با دستی که بوی ماهی می داد با همه دیده بوسی کردم و سال نو رو تبریک گفتم:)))

کلی حرف دارم اما آقای همسر یه لنگه پا بالا سرم ایستاده که پاشو بریم خونه بابام اینا پس تا بعد!




دوستتون دارم

سال نوتون مبارک

براتون از ته دل بهترین ها رو در سال 93 آرزو دارم


پانوشت: در ضمن به روی من نیارید امسال پایان دهه سوم زندگی منه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد