تو مسیر برگشت از مهد کودک از کنار یه خانوم و آقایی بی توجه می گذرم؛ دختر بزرگه که پشت سرم با زیپ کاپشنشن سرگرمه می دوه و خودش رو به من می رسونه و میگه مامان یه خانوم الکی رو دیدم!!
با تعجب می پرسم یعنی چی؟
میگه اون خانومه دیگه الکی بود مثل عروسک ولی راه می رفت مگه میشه؟؟؟
یه نگاه به عقب میندازم از فاصله هفت هشت متری که از اون خانوم دور شدیم هم می تونم منظور دخترک رو بفهمم یه دختر جوان با موهای مشکی پرکلاغی، مژه های مصنوعی که از این فاصله هم توی ذوق می زنه، لنز روشن و رژلب زرشکی تیره تو نظر دختر من عروسک اومده!!
بهش میگم نه مامان واقعی بود می خنده و میگه پس چرا انقدر تمیز بود؟
عزیزمممم، پس چرا اینقدر تمیز بود؟!
وای بچهها بعضی از مواقع یه حرفهایی میزنند و یک سوالایی میکنند که آدم توش میمونه و نمیتونه جوابشون رو بده!!!
واقعا! فکر کن شب برا باباش تعریف می کرد و هر هر می خندید که بابا یه خانومه دیدم الکی بود ولی واقعی بود
تو ذهن این بچه ها چه چیزهایی که نمیگذره
دنیا رو کاملا متفاوت میبینن
واقعا! گرچه اون خانوم هم واقعا متفاوت تشریف داشتن