-
258.
دوشنبه 3 فروردین 1394 15:40
همیشه در ایام عید، همه و بیشتر از همه مجری های صدا و سیما گوش ملت رو با جملاتی مثل کینه ها رو فراموش کنید، قهر رو کنار بگذارید و ... کر می کنند. حالا درست در همین روزها دو تا از این مجری ها که جلوی دوربین از علیه السلام ترین این جماعت بودند، چنان به جان هم افتادند و یکی در شبکه های اجتماعی و دیگری از تریبون رسمی رادیو...
-
257.
شنبه 1 فروردین 1394 04:40
امسال تو وضعیت عجیبی سال رو تحویل کردم. دقیقا مصداق همون ضرب المثل "زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزی ز در آید" بودم. تا ساعت 8شب که کارهای خونه تموم شد، در مقابل اصرارهای مامان و بابا برای رفتن به خونه شون مقاومت کردم، یعنی به معنای واقعی مقاومتا!! ولی ساعت 8 دیگه مامان گفت نیای نمیزاریم تنها بمونی ما میایم...
-
256.
پنجشنبه 28 اسفند 1393 15:42
قورباغه بزرگ خونه تکونی یعنی آشپزخونه رو گذاشته بودم برای امروز که انجامش بدم؛ اما از اول صبح امروز عجیب ضدحال خوردم وقتی فهمیدم همسر برای سال تحویل خونه نیست. یه جوری که انگاری آف شدم و اومدم نشستم اینجا و با اون که حوصله نوشتن هم ندارم با خودم گفتم بنویسم بلکه یه کم آروم شم. بعد هشت سال که همیشه در کنار هم سال رو نو...
-
255.
چهارشنبه 27 اسفند 1393 00:15
این روزها شبکه سه برای عید تیزر سریال مهران مدیری را پخش می کند؛ همان سریالی که هنوز پخش نشده حاشیه ایجاد کرد و اعتراض یک صنف را برانگیخت. البته این مسئله هنوز برای من حل نشده که چرا ما، جماعتی که به راحتی جوک های قومیتی را منتشر می کنیم، جنبه و ظرفیتمان در این زمینه ها اینقدر پایین است که هنوز سریال را ندیده تنها از...
-
254.
دوشنبه 25 اسفند 1393 20:49
یه خبر ساده دو خطی یکباره میتونه چنان بهمت بریزه که وسط یه کوه لباس که ریختی وسط تا بهشون رسیدگی کنی بشینی و غمباد بگیری که چی شد و چرا اینجوری شد؛ خبر خیلی ساده بود، م از همکلاسی های دوران دانشگاه، همون دختری که به انتظار روز عروسیش بعد از عید روزشماری می کرد، حالا باید بشینه و روزها رو بشماره تا کی یکی پیدا بشه و...
-
253.
یکشنبه 24 اسفند 1393 19:38
روزهای آخر سال برای من همیشه روزهای شلوغی بوده؛ بدو بدوهای گاها بی هدف اما دوست داشتنی؛ با وجودی که خریدم تموم شده و امسال به نسبت هر سال شکر خدا پر و پیمون تر از همیشه و باب دلم خرید کردم، اما باز هر غروب دوست دارم دست دخترها رو بگیرم و با هم به مراکز خرید اطراف بریم و چرخ بزنیم و لبخند رو روی لبای مردم ببینیم. -آرزو...
-
252.انسانم آرزوست!!
شنبه 16 اسفند 1393 23:22
با همکلاسی های سابق یک گروه وایبری داریم مثل خیلی از گروههای اینترنتی برای کپی پیست چشم بسته خزعبلاتی که در گروههای دیگر می بینیم؛ تقریبا همه اعضا هم به خوبی این رسالت را اجرا می کنند، نخوانده، بدون تحقیق و بدون توجه به این که این مطلبی که منتشر می کنم آیا کسی را آزرده خاطر می کند یا نه؛ آیا منبع درستی دارد یا نه؛ آیا...
-
251.
پنجشنبه 14 اسفند 1393 00:30
تصمیم داشتم تو این پست از دیروز که برای اولین بار به دفتر هفته نامه رفتم و دو سه ساعت تو فضای عالی و جذاب تحریریه قرار گرفتم و چقدر ذوق کردم و در آخر هم عیشم با تعریفهای سردبیر از مصاحبه هام و سرعت کارم تکمیل شد بنویسم که... آقای همکلاسی سابق همین الان حسابی از یکی از مصاحبه هام ایراد گرفت و تمام خوشحالی دیروز تا...
-
250.
شنبه 9 اسفند 1393 21:11
1. صبح هر چه کردم دخترها برای رفتن به مهد بیدار نشدند با خودم گفتم حالا که آن انرژی که هر روز صبح مسیر تا مهد کودک از من می گرفت را خرج نکرده ام برای اولین بار یک قیمه عالی بدون زودپز بگذارم ببینم چه می شود. 2. همینطور که گوشت و لیمو عمانی در یک قابلمه و لپه در قابلمه دیگر ریز جوش می خورند حرف های سیاسی آقای خبرنگار...
-
249.
چهارشنبه 6 اسفند 1393 09:33
اوایل مادر شدنم، وقتی که صبا شش هفت ماهه بود و من غرق در لذت روزهای شیرین مادری، یکی از دوستان که دخترکی همسن دختر من داشت بزرگترین دغدغه اش این بود که حالا که همسرش هدیه برایش تور دور اروپا گرفته دخترکش را بگذارد برود یا با خود ببرد؟ گزینه سومی در کار نبود که من اگر بودم یک گزینه سوم هم داشتم که از همه هم پررنگ تر...
-
248.
سهشنبه 5 اسفند 1393 23:35
گرفتار گوش درد و گلو دردیم که فقط شبا پیداش میشه و خواب رو از سرم می پرونه! فکر کنم یه ویروس بود اول دختر کوچیکه گفت گوشم با مسکن دردش خوب شد ولی فرداش با تب بروز کرد اونم یه تب وحشتناک که من تو این شش سال بچه داری تا به حال تجربه نکرده بودم؛ اون که خوب شد بزرگه یه روز گفت گوشم دیگه گول نخوردم و سریع به دکتر رسوندمش و...
-
247.
چهارشنبه 29 بهمن 1393 00:09
چند روزه هر روز صفحه مدیریت وبلاگ رو باز می کنم و این صفحه رو باز می کنم تا بنویسم اما نمیشه! حسی که برای نوشتن داشتم می پره و صفحه رو می بندم و ... الان هم همینه! حسش رفته! پ ن: دختر کوچیکه دو روزه تب داره دکتر گفت گوشش التهاب داره تو این دو روز تجربه تبی رو داشتم که تا حالا نداشتم دختری تا آخرین لحظه بازی می کرد بعد...
-
246.
پنجشنبه 16 بهمن 1393 23:30
تو این دو سه ماهی که برای هفته نامه کار می کنم، هر هفته این برام سئوال بود که واقعا چرا بالای صفحه آخر توی شناسنامه هفته نامه اسمم تو لیست کوتاه همکاران تحریریه نمیاد؟ آمــــــــــــــــا .... از اونجایی که از این جهت چشم و دلم سیر بود (آیکون یه خبرنگار کارکشته و مثلا اینکاره) غرورم هیچوقت بهم این اجازه رو نداد که از...
-
245.
سهشنبه 14 بهمن 1393 21:40
روزهای خوبی هستند این روزها! این را قبلا هم گفته بودم... اما این خوب با آن یکی فرق دارد! این روزها خوب هستند چون کمبودی که 5-6 سال داشتم را دیگر ندارم... چون جور دیگری می گذرند این روزها... این روزهایم پر شده از گفت و شنود... یک گفت و شنود خاص.. یک گفت و شنود جذاب... گفت و شنودی که گرچه دیگری انجام می دهد و من فقط...
-
244.
دوشنبه 13 بهمن 1393 16:37
*ساعت 8بیدار می شوم با سرعت نور دخترها را به مهد و خودم را به بانک می رسانم. در خیالم خودم را می بینم که حق التحریر ماه گذشته ام را برداشت کرده ام و راهی تره بار شده ام، میوه و انواع و اقسام سبزی خریدم بعد از گوشت فروشی های انتهای تره بار گوشت خورشتی و مرغ می خرم و راهی فروشگاه نزدیک خانه می شوم آنجا هم یک سبد -البته...
-
243.
یکشنبه 12 بهمن 1393 12:23
تو مسیر برگشت از مهد کودک از کنار یه خانوم و آقایی بی توجه می گذرم؛ دختر بزرگه که پشت سرم با زیپ کاپشنشن سرگرمه می دوه و خودش رو به من می رسونه و میگه مامان یه خانوم الکی رو دیدم!! با تعجب می پرسم یعنی چی؟ میگه اون خانومه دیگه الکی بود مثل عروسک ولی راه می رفت مگه میشه؟؟؟ یه نگاه به عقب میندازم از فاصله هفت هشت متری...
-
242.
شنبه 11 بهمن 1393 09:44
توی اون مدتی که دچار رکود شده بودم و ننوشتم، دو تا کار انجام دادم که همیشه همه را به خاطر انجام اونها ملامت می کردم. یعنی تا اونجا که بهشون لقب بی دین و ایمان می بستم و کلا اونها رو جهنمی می دونستم؛ اینجوری که پشت چشم نازک می کردم و بادی به غبغب مینداختم و می گفتم: وا مگه میشه مسلمون یه همچین کاری بکنه؟ اینا که دیگه...
-
241.
سهشنبه 7 بهمن 1393 19:18
مدتها نبودم! بیش از شش هفت ماه! نه که آنقدر گرفتار بودم که فرصت نوشتن نداشتم یا این که چون کامپیوترم را جمع کرده بودم با تبلت هم نمی توانستم بنویسم یا وب گردی کنم؛ اینها همه ش بهانه است؛ مسئله اینجاست که انگار این دوره رکود باید هر از گاهی یعنی تقریبا سالی یک بار به سراغم بیاید! قبلا، آن زمانی که اولین وبلاگ و دومین...
-
۲۴۰.
سهشنبه 10 تیر 1393 22:16
این روزها فکرم گرفتار گره بزرگی است که به کار باباییم افتاده نمی دانم از کجا و چگونه? و نمی فهمم چطور خدا به همین راحتی بنده ای را با آبروی ۳۰ساله اش امتحان می کند. البته که بابایی مثل همیشه خونسرد و با آرامش هر بار که صحبت از این داستان پیش میاید می گوید: خدا بزرگه! و توکل به خدا را در همه وجودش می توان دید اما این...
-
۲۳۹.
یکشنبه 8 تیر 1393 00:29
خطا از من است، می دانم از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد" امــــــــــــــــــــــــــا به دیگران هم دلسپرده ام... از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین" امــــــــــــــــــــــــا به دیگران هم تکیه کرده ام امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی...
-
۲۳۸.
سهشنبه 3 تیر 1393 22:06
نمی خوام آیه یاس بخونم اما الان دقیقا حس اون آدمی رو دارم که به سمت دریا رفت و تا رسید دریا خشک شد؛ چند روزی از دور یه دریای پول دیدم همون چرک کف دست خودمون؛ یه چند روزی عشق کردم با چیزهایی که خواهم خرید با رویاهایی که برآورده خواهند شد با کتابخانه بزرگ و زیبام، با دکوراسیون خوشگل خونه م؛ با هدیه هایی که بی دغدغه مالی...
-
۲۳۷.
دوشنبه 2 تیر 1393 11:30
روزهای خوبی رو می گذرونم؛ گاهی دلم برای گذشته تنگ میشه روزهایی که تا خود ظهر خواب بودم و ظهر بیدار می شدم یواش یواش صبحانه خودم و بچه ها را آماده می کردم و بعد می نشستم پای پی سی تا هر وقت که کمی احساس گرسنگی به سراغم می آمد بعد باز هم یواش یواش ناهار درست می کردم و با بچهها می خوردیم و می نشستیم به انتظار بابا ی...
-
۲۳۶.
شنبه 31 خرداد 1393 01:21
بعضی از خستگی ها دلچسبند انقدر که اگر به خاطرش خدا رو شاکر نباشی ناشکری به حساب میاد و ممکنه دیگه خدا از اون مدل خستگی نصیبت نکنه! یعنی خسته باشیا در حد مرگ! یعنی وقتی کارت تمام شد و خودت رو پرت کردی روی تخت استخوانهات قرچ و قوروچ صدا بدن و از درد تمام اعضای بدنت خواب به چشمت نیاد اما درست همونجا چشماتو ببندی و با...
-
۲۳۵.
پنجشنبه 29 خرداد 1393 20:34
مسابقات جام جهانی رو می بینید آیا? اصلا فوتبالی نیستید? یه درخواست دارم. یه بار مراسم پخش سرود ابتدایی یه مسابقه رو ببینید شور و هیجان بازیکنهای کشورهای مختلف رو موقع خوندن که چه عرض کنم فریادزدن از اعماق وجود سرود ملی کشورشون رو ببینید بعد این شور و حال رو مقایسه کنید با حالات بازیکنان تیم ملی کشور خودمون موقع خوندن...
-
۲۳۴.
چهارشنبه 28 خرداد 1393 19:43
این روزها استارت یه کار جدید رو زدم. کاری که نقاط مثبت و منفی بسیاری داره مثبت از اون جهت که نیاز همیشگی من به ارتباطات اجتماعی که ۵سالیه واقعا فراموش کردم رو کاملا ارضا می کنه و منفی از جهت وجهه منفی نام آن و سابقه منفی که در کشورمون داره. هنوز برای شروع واقعی دودلم برای همین نمیتونم توضیح کامل بدم اما در کلاسهای...
-
۲۳۳.
دوشنبه 26 خرداد 1393 09:45
روزهای زوج کمی زودتر دخترها را از رختخواب بیرون می کشم و لباس می پوشانم و با آرامش به موهای زیبایشان شانه می کشم و راهی مهد قرآن نزدیک خانه می شویم تا کمی بودن در اجتماع را تجربه کنند. می توانید تصور کنید که یک مادر با دو دختر قد و نیم قد که لباسهای همانند پوشیده اند و مدام جیغ مادر به آسمان است که ندو بدو یواش! اینجا...
-
۲۳۲.
یکشنبه 25 خرداد 1393 17:42
یک بعدازظهر طولانی تابستان بعد از یک روز تمام بشور و بساب و بپز و ... لذت بخش ترین کار ممکن که هم خستگی نیمروز قبلی رو از تن بیرون می کنه و هم برای نیمروز بعدی آماده ات می کنه فقط و فقط خوابه!!! با همین دید روی تخت دراز می کشم به سه دقیقه نرسیده که دختربزرگه رو بالای سر خودم می بینم که با رخت آویز ور میره. _ نکن دخترم...
-
۲۳۱.
دوشنبه 19 خرداد 1393 03:13
امشب یک تجربه تازه داشتم؛ یک تجربه تازه اما گران و تلخ و تا اندازه ای وحشتناک!! با همسر و دخترها مشغول خوردن چای بعد از شام بودم و سرشار از خوشی دوباره صاف شدن آسمان آبی زندگیم آنقدر مست که شاید فقط دمی لطف و شکر خدایم را از یاد بردم که خودش به یادم آورد! همسر معمایی برای دختر بزرگم طرح کرده بود و من سعی داشتم با ایما...
-
۲۳۰.
یکشنبه 18 خرداد 1393 13:19
یکی از ویژگی هایی که این خانه داشت و من به خاطر آن این خانه را رهن کردم این بود که درست روبه رویش یک مهد و پیش دبستانی باسابقه (سال تاسیس این مهد ۱۳۵۶ است) قرار دارد. امروز صبح از فرصت خانه ماندن همسر استفاده کردم و برای آگاهی از شرایط و مزایای این مهد به آنجا رفتم و با مغزی سوت کشیده برگشتم. هزینه پیش دبستانی برای...
-
۲۲۹.
شنبه 10 خرداد 1393 16:23
از این تکنولوژی های ارتباطی جدید، از اینها که دهکده جهانی مارشال مک لوهان خدابیامرز رو واقعا محقق کردند، همین امثال واتس آپ و وایبر رو میگم، استفاده های زیادی میشه کرد و بهره زیادی میشه برد؛ میشه مطالب خاص و قشنگ مذهبی بزاری، میشه جوک های خنده دار بفرستی و لبی رو خندون کنی، میشه .... خیلی کارها میشه با این اپلیکیشن...