-
187.
پنجشنبه 10 بهمن 1392 14:00
آخ.....خداجونم حکمتت رو شکر..... واقعا نمیتونم درک کنم؛ من نمی فهمم چرا وقتی میخوای بگیری میدی? چرا میزاری یه مادر ۹ماه رنج حاملگی رو به جان بکشه ۹ماه لحظه به لحظه به جنینی که تو رحمش رشد میکنه وابسته تر بشه دلبسته تر بشه بعد بچه ای که همه خانواده چشم به راهش هستند پا به این دنیا بزاره و بعد بگن سیاه رگ و سرخرگ قلبش...
-
186.
چهارشنبه 9 بهمن 1392 14:03
داستان مینی خونه تکونی دیروز من به اونجا رسید که از همون ساعت انتشار پست قبلی از جام بلند شدم تا برای خودم چای بریزم و انرژی بگیرم برای ادامه کار. هیچی دیگه دسته های کتری سماوری روی گاز رو گرفتم و کشیدمش طرف خودم قوری روی اون لیز خورد و دمر شد روی گاز من هم وایسادم نگاه کردم تا خدای نکرده قطره ای چای توی قوری نمونه و...
-
185.
سهشنبه 8 بهمن 1392 14:05
از بعد قضیه کنار گذاشتن درسم -تنها کاری که واقعا ازش لذت می بردم- کودک درونم سرکش شده و لنگ و لگد می پرونه و من مثل اون مادر مستاصلی که بچه اش درست توی فروشگاه و جلوی چشم همه شروع کرده به لجبازی و پاهاشو به زمین می کوبه چیزی می خواد که تو برنامه خرید اون روزشون نیست برای آروم کردن این کودک دیوانه که حرفش خیلی هم غیر...
-
184.
دوشنبه 7 بهمن 1392 14:06
دلم عجیب گرفته این روزها... شانه ای می خواهم برای این که سرم را رویش بگذارم و های های گریه کنم.... امان از روزگاری که در آن دوست خوب کمیاب شده ..... امان....
-
183.
شنبه 5 بهمن 1392 14:07
همیشه حتی اون موقعها که همه روزم به نوشتن می گذشت و این نوشتن از یه خبر کوتاه شروع میشد و گاهی با نوشتن یه لید خوب برای یه مصاحبه جنجالی ادامه پیدا می کرد و ساده ترینش هم نوشتن مطلب برای قدیمی ترین وبلاگم بود جمله شروع متن برام سخت بود و همچنان هم هست. و اینه که الان به جای این که بیام و مثل بچه آدم بعد دو ماه مطلبم...
-
182.
پنجشنبه 5 دی 1392 14:12
من فکر می کنم طبیعت مادربودن یا شاید هم والد بودن یه قانون مهم داره اون هم اینه: میزان عمر والد با عدد بیماریهایی که فرزندش به اون دچار میشه نسبت عکس داره؛ اینجوری که هر چی تعداد مریضی هایی که بچه رو خصوصا تو دوران کودکی گرفتار می کنه بیشتر باشه عمر پدر و مادر کمتر میشه؛ اینو گفتم که بگم تو هفته گذشته یه 7-8سالی از...
-
181.
شنبه 30 آذر 1392 14:19
الان حس اون مادری رو دارم که برا پسرش رفته خواستگاری بعد خونواده دختره زنگ زدند جواب منفی دادند بعد این هم نشسته یه گوشه و مات و مبهوت به گوشی تلفن که توی دستش مونده نگاه می کنه و میگه: جز جیگر بزنه دختره! اصلا مالیم نبود انگار برا پسر من دختر قحطه و ... بعد داستان واسطه شدن من و همسر برای خواستگاری از دختردایی همسر...
-
180.
چهارشنبه 27 آذر 1392 14:20
صبح روز بعد از ماموریت -البته نزدیک های ظهر- برمی گرده خونه و یک راست به آشپزخونه میره و از همون اول هم میگه میخوام یه املت بزنم با پیاز میدونم دوست نداری تو همون کره مربات رو بخور.... من که هنوز از بی خوابی دیشب که به خاطر نبود اون و ترسی که یک باره مثل خوره به جونم افتاده بود و خواب رو ازم گرفته بود گیج و منگم هیچ...
-
179.
دوشنبه 25 آذر 1392 14:24
به معلم کلاس زبان دخترک در بحثی درباره ارشد می گویم: اگر هم قبول نشوم گله ای ندارم و حتی باز هم از خودم راضی هستم چون در مدت چند ماه کلی مطلب روانشناسی با پایه و اساس یاد گرفتم و این مطالب خیلی به دردم می خورند. اما تمام مدت زمان بعد از اسنک تایم تا پایان کلاس و حتی بعد آن را به این فکر می کنم که چقدر این حرف را از...
-
178.
یکشنبه 24 آذر 1392 14:26
من یک بانوی خانه دارم و بیشتر وقتم در آپارتمان کوچکم به شست و شو و رفت و روب و پخت و پز می گذرد من یک مادر هستم و بیشتر وقتم در حضور دخترهایم و با شیرینی هایشان می گذرد من یک داوطلب شرکت در یک ماراتن علمی هستم و بیشتر وقتم با کتابهایم می گذرد من یک بانوی اجتماعی هستم و گاهی وقتم را در اجتماع و در میان دوستان مهربانم...
-
عواقب برچسب زدن
یکشنبه 24 آذر 1392 01:23
جلسه اول ترم چهارم زبانه و من مغرور از نمره کاملی که دخترک در سه ترم گذشته کسب کرده مدام صبا رو با صفت دختر باهوشم صدا می کنم. چند هفته بعد با زیادتر شدن درسهاش و سخت تر شدن اونها هر چی ازش خواهش می کنم کتابت رو بیار با هم تمرین کنیم میگه: من باهوشم نیازی به تمرین کردن ندارم!!!! تقریبا از بعد از دو سالگی محیا بیشتر...
-
177.
دوشنبه 18 آذر 1392 14:30
رکود و تنبلی که توی درس خوندن داشتم به وبلاگ هم سرایت کرده. هستم خوبم هنوز مشغولم اما بعد از نتایج آزمونهای آزمایشی کمی ناامید شدم. برمی گردم!
-
176.هذا من فضل ربی!
پنجشنبه 7 آذر 1392 14:31
اگر در خانه از این دستگاهها داشتم که واژه های خاصی را در طول روز شمارش می کرد قطعا نتیجه حاصله برای کلمه مامان چیزی حدود 1000بار در روز می شد. یعنی 1000بار در روز کلمه مامان از دهان دخترهای من خارج می شود. تعجب نکنید که چطور من با این حجم خطاب شدن که حتما پی آن امر و دستوری هم نهفته است هنوز زنده ام. قضیه این است که...
-
175.
سهشنبه 5 آذر 1392 14:36
این که میگن کرج شهر هفتاد و دو ملته یا این که معروف شده به ایران کوچک رو وقتی خوب می فهمی که با مادرای بقیه بچه ها پشت در کلاس ده نفری زبان ایستادی و از این ده نفر دو نفر ترکی صحبت می کنند یک نفر ته لهجه کردی داره، یک نفر خودش رو اهل دزفول معرفی می کنه یکی رشتی و اون یکی مازنی. بعد تو با یه جشنواره لهجه ها طرفی که تو...
-
174.
دوشنبه 4 آذر 1392 14:38
این روزها همه خوشحالن یا حداقل همه میخواهند که خوشحال باشند. خب بده که خوشحال نباشن وقتی بقیه خوشحالند! خوشحالی اینجوری سرایت می کنه دیگه! می بینی همه از قهرمانی فوتبال ساحلی خوشحالند احساس کمبود می کنی اگر خوشحال نباشی؛ می بینی همه از موفقیت تیم ملی والیبالمون خوشحالند خب زشت نیست اگر خوشحال نباشی؟ از اون مسری تر...
-
173.
یکشنبه 3 آذر 1392 14:40
هر پاییز و با شروع سرما بافتنی بافتن برای من یک کار مشتبه بود که باید انجام میشد. شبهای بلند پاییز و زمستان بدون بافتنی احساس کمبود می کردم فرقی هم نمی کرد برای که می بافتم گرچه اولین ها همیشه سهم همسر بود اولین کلاه، اولین شال گردن، اولین ژیله که همه و همه دانه به دانه اش با ذکر صلوات عجین بود برای همسر بود. می بافتم...
-
172.
چهارشنبه 29 آبان 1392 14:41
این روزها که خلاصه نویسی ها و جی برگ های 50درصد اول منابعم رو برای آزمون جمعه مرور می کنم گاهی همان نوشته ها مرا می کشاند به سال اول دبیرستانم. (حوصله ندارم حساب کنم چند سال پیش میشه از طرفی هم هول دارم از حساب کردنش از دیدن عدد بزرگی که باید ناباورانه بهش نگاه کنم که یعنی انقدر؟؟) حالا این که فیش نویسی ها و خلاصه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آبان 1392 14:44
هر بار قبل از آزمون آزمایشی برای روز بعد از اون کلی برنامه دارم. یه بار میگم جمعه که بگذره یه روز کامل میزارم برا یه خونه تکونی اساسی.... یا این بار که آزمون دادم یه روز کامل میزارم برای کارهای جانبی خیلی وقته کیک نپختم باید ترشی و مربا هم درست کنم تا فصلش نگذشته.... یا.... این بار اما وعده ام یه چیز خاصه.... این بار...
-
171.
شنبه 25 آبان 1392 14:46
دلم عجیب شور می زد امروز! همسر رو راهی کردم اما هر چه کردم خواب به چشمم نیامد که هیچ. تمام سرم هم پر شده بود از افکار ناجوری که هیچ جوره نمی تونستم ازشون رها بشم. الان بهترم بعد خوندن هزارباره آیه الکرسی نشستم اینجا پای پی سی و خودم رو با وبلاگ خوندن مشغول کردم و حالم بهتر شد اما حس خیلی بدی داشتم تا به حال تجربه...
-
170.
چهارشنبه 22 آبان 1392 14:48
تا تجربه اش نکرده بودم می گفتم کربلا چیه؟ یعنی چی که بریم زیارت. می خوای سفر زیارتی بری برو مکه تازه اونم اگه مستطیع بودی واجب وگرنه الکی پولت رو نباید بریزی تو جیب و ه ا ب ی جماعت. اما فقط یک بار رفتن و تجربه اش بهم می گه بین الحرمین تکه ای از بهشته که خدا به ما زمینی ها هدیه داده برای این که هر وقت خواستیم ببینیم...
-
169.
دوشنبه 20 آبان 1392 14:52
پیش دانشگاهی بودم که از صفحه تبلیغات مجله خانواده سبز (که اون روزها از شماره اولش رو آرشیو کرده بودم و یکی از بزرگترین سرگرمی هام خریدن و خوندنش بود) باهاش آشنا شدم. برام عجیب بود که یه جعبه چه تاثیری می تونه توی حافظه داشته باشه و همیشه پیگیر تبلیغاتش بودم تا هر بار چیز تازه ای ازش در مورد جعبه G5 دربیارم. اون سال...
-
168.
شنبه 18 آبان 1392 14:54
شکر خدا آزمون دوم هم به خیر گذشت و تونستم یه پرش 300پله ای توی رتبه و هزار نمره ای توی تراز داشته باشم. و این در حالی بود که یکی دو تا از درسها رو اصلا نرسیده بودم نگاه کنم و تسلطی روی اونها نداشتم و این افزایش تراز به دلیل افزایش تسلط روی درس روانشناسی بالینی بود که ضریب 3 داره و من توی آزمون قبلی نرسیده بودم دوره اش...
-
از زبان شکرین صبایی!
شنبه 18 آبان 1392 01:24
صبا (با فریاد از توی اتاقش): مامان یه دقه بیا! دستش رو خوندم و می دونم الان توی اتاقش بود و باز هوس اسباب بازی های توی کمدش به خصوص آخرین بازمانده باربی هاش رو داره میگم: تازه نشستم همینجا کارت رو بگو! صبا (روبه روی من ایستاده با گردن کج و حالت مظلومانه ای که به چشماش داده): مامان بیا اون باربیم رو از توی کمد بده آخه...
-
167.
پنجشنبه 9 آبان 1392 14:55
تضمین می کنم اگر بعد از این دوره سه ماهه درس خوندن روانشناس نشدم قطعا روانی خواهم شد؛ دقیقا الان بعد از پروسه خوابوندن بچه ها که دو ساعت طول کشید این شکلیم: پیرو همه اون اتفاقهایی که جمع شدند تا درست تو همین مدت هوار شن سرم این بار وحشتناک ترینشون اون هم ماموریت یک هفته ای همسر پتک شده و درست خورده توی سرم؛ حالا همسر...
-
166.
پنجشنبه 2 آبان 1392 15:00
اولین کنکورم برمی گرده به 12-13 سال پیش (یعنی باور کنید الان که خودم هم حساب کتاب کردم شوک شدم چه عدد بزرگی دور شدم از اون روزها). اون روزا، اون روزای لعنتی، من دانش آموز رشته ریاضی بودم درسام هم ای بدک نبود یعنی کلا ریاضی و فیزیک و شیمی رو خوب می فهمیدم و از درسهای حفظی هم متنفر بودم و در نتیجه همیشه بدترین نمره رو...
-
165.
چهارشنبه 24 مهر 1392 08:46
وقتی هیچ کس حتی نزدیکات حرفت رو نمی فهمند وقتی هیچکس شرایطت رو درک نمی کنه وقتی سوء برداشت و جبهه گیری ردیف میشه دور و برت وقتی خودت رو غرق توی روزمرگی و روتینی کارهای خونه بدون هیچ همدم و همراهی می بینی وقتی.... ... ... ... وقتی همه غمهای دنیا جمع میشن تا توی روزهای قرمز تقویم هجوم بیارن به فکر و ذهنت... داستان به...
-
164.
دوشنبه 22 مهر 1392 08:49
بعد از یک روز و یک شب ناراحتی و استرس؛ ناراحتی از صورت کوچکی که توی تب می سوزه و ذره ذره آب میشه و معده کوچیکی که حتی آب رو هم در خودش تاب نمیاره و برمی گردونه و تن ظریفی که مظلومانه از روی ناچاری آروم و بی هیچ اعتراضی روی تخت تزریقات دراز می کشه تا متوکلوپرامید از طریق سرنگ وارد بدنش بشه بلکه ذره ای از تهوعش کم بشه و...
-
163.
سهشنبه 16 مهر 1392 08:52
تا اطلاع ثانوی هیچ وبلاگی رو نمی خونم چون اگر بخونم باید همه پستهای عقب مونده رو بخونم هیچ کامنتی نمیزارم چون اگر بیفتم رو دور کامنت گذاشتن دو سه ساعت از وقتم پریده متاسفانه به روز کردن وبلاگ رو هم به همان هفته ای یک بار -اون هم اگر بشه- محدود می کنم و همه این کارها رو علی رغم میلم انجام می دم و از این بابت خیلی...
-
162.
دوشنبه 8 مهر 1392 08:54
باز هم همسر برنامه ریخته برای تهران اگر باز نظرش عوض نشه امشب راهی هستیم به مقصد خونه گرم و پرامید مامان و بابای مهربان. دو تا از مویرگهای چشم پدر همسر پاره شده و فعلا نمیتونه برای آب مروارید عمل کنه گویا یکی دو تا کار پیش از عملشون باید انجام بشه که همسر فردا و پس فردا برای انجام اون کارها مرخصی گرفته اینه که امشب...
-
161.
یکشنبه 7 مهر 1392 08:56
توی همهمه جشن امضای اختتامیه جشنواره کتابخوانی ایستادم و منتظر دیدن گل روی خانوم نظرآهاری هستم که دو تا آقای جوان (اصلا تو حدس زدن سن و سال دیگران استعداد ندارم) هم برای امضا گرفتن پشت سرم می ایستند و خیلی ناراحتند از این که دخترا از سر و کول هم بالا می روند برای امضا گرفتن اما آنها باید رعایت حریم کنند و اینطوری اگر...